فراه نما

فراه نما
دینی, علمي، فرهنگي، سياسي و....  
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فراه نما و آدرس farahnama.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





بهار من!؟

 

نویسنده: همایون ذهین/ بهار 1390

       چون بهار رسید، قلم برداشتم تا چند خط توصیف آن کنم مگر بهار ( واقعي ) قبل از من برفت حتی آنقدر هم صبر نکرد که یکبار هم ببینم. پس این چگونه بهاری باشد که ندیده من بستایم. هر چه قلم را پس و پیش راندم هیچ نگفت، گویا که این قلم هم از بهار گلایه مند است.

        بعد از درگیری شدید بین من و قلم، من غالب شدم و قلم به فغان آمد، اشکش ریخت و گفت ای ظالم! بهاری که تو آرزویش داری سالهاست که ازین سرزمین رخت بر بسته است و محیط همه خشکیده- طراوت و باران بهاری که سالها اثر نگذاشته، چَچَه و غوغای بلبلان از گوش ها بیگانه شده اند. دزدان طبیعت، صمیمیت را از این جا ربوده اند، شبهای تاریک زمستاني و طوفان خزانی درینجا تا حدی ریشه دوانده که گویا برای بازگشت دوباره بهار هیچ امیدی نیست.

قلم کوشش داشت تا مرا بفهماند که چیزی که من می خواهم شايد گپ بیش از یک تخیل نباشد!

       مگر من که لحظه لحظه و ثانیه ثانیه عمرم در تاریکی و سردی خزان و زمستان سپری شده بود، ( وجودم بسیار وقت می شد حتی هیچ وقت آفتاب بهاری را ندیده بود )، داشت دیگر می پوسید و نیاز داشت تا حداقل حتی برای زنده ماندن هم یکبار آفتاب بهاری را ببیند.

       به هر سو دویدم تا کسی را بیابم تا آدرسی از بهارمن داشته باشد و او را خبرش سازند که من نیاز دارم تا معشوقه ام بهار را که هیچ وقت ندیده ام و سال هاست که بخاطر عشقش در دریای خون زندگی میکنم، ببینم، گلایه کنم و دست و پاهایش را با زنجیرهای صیمیت و اتحاد وجودم با وجود او ببندم و برایش بگویم که دیگر اینجاست جایت تو دیگر از من هستی از تمام وجودم هستی و این را هم بدان که اگر یک لحظه از من دور باشی یکی از اعضای وجودم زخمی خواهد شد و با زخمی شدنش تمام وجودم اسیر خواهد ماند....

       اما افسوس و دریغا! که این کسان روزگار اندک رحمی به من نکردند و مرا در گردابی تاریکتر و غبار آلود تر از آنچه که بودم انداختند و از بالا تماشایم میکردند و می خندیدند. از چرخش در این گرداب به حالتی رسیدم که هر عضو وجودم خود را از من جدا احساس میکردند. نفاق بین اعضای من انداختند تا حدی که هر عضو وجودم راه رسیدن به آفتاب بهاری را در از بین بردن عضو دیگرم می پنداشتم...

احمقا، دریغا و افسوسا!

       آنها همچنان آتش می افروختند... بلاخره کشمکش ها در بین اعضای وجودم قلبم را سخت خراشید و از چشمانم خون سیاه ریخت. از این خون کیمیای صورت گرفت و جهان آنها را لرزانید...

       دفعتا یکی از در در آمد و گفت: ای گم کرده راه! من هستم مداوای وجودت، من هستم رهنمای راه گمگشته ات، بهار بر تو حلال باد! بهار بر تو سلام فرستاده است، نامه ی به من داده که بدون اینکه به تو نشانش دهم از طریق این نامه تو را به بهار رسانم  من و تو دوستان خوبی هستیم بیا حرکت کنیم، عجله کن که معشوقه ات در انتظارت نشسته است...

 من که دیگر حتی برایم مجال نفس کشیدن هم نمانده بود، با شنیدن این سخن نیروی امید در وجودم زنده شد. بی اختیار، بدون گفتن چیزی و بدون کدام شرطی دست به دامنش گرفتم و او مرا کشان کشان به پیش میبرد. راه طولانی را سپری کردیم در طول این راه تعدادی از اعضای وجودم را به امید رسیدن به بهار از دست دادم و تعدادی هم زخمی شدند... اما آنگونه که پیداست باز هم گمگشته ام از من فرار میکند و یا اینکه فرارش میدهند.

         

نمی دانم، نمی دانم چنین گمکرده راه که منم چگونه بدان بهار رسم؟ آیا راهم کوتاست یا باید عمرم بگزرد و هرگز روی بهار را نبینم و آیا بهار هم در پی من هست؟ یا خیر!

نمی دانم، نمی دانم که به کدام جرم بدین سرنوشت محکوم گشته ام که ....

       نمی دانم شاید مجرم خودم باشم و شاید هم مرا بی دلیل متهم ساخته اند و یک عمر در بندم دست وپایم زنجیر، صدایم خفته در گلویم.

حالا دیگر خسته و درمانده ام بسیار راه ها را به امید یافتن بهار گشتم تا حدی که راهم دیگر بسته شد. همه دیدار بهار را برایم مژده میدادند... لیکن هرگز سراغی از بهار نیافتم.

اما!

 تو ای بهار که هیچ وقت نخواستی دردم را احساس کنی بیا بیا! که دیگر اندک مجالی برایم نمانده، بیا که دزدان روزگار وجودم را پاره پاره کرده است، وجودم کرم زده و از من جز رگ و استخوان چیز دیگری باقی نمانده و این دزدان دوست نمای اره بر استخوانم برکشیده اند و میخواهند که حتی دیگر نامی هم از من باقی نماند.

بیا بیا! و نجاتم ده، ورنه! آنگونه در عشقت جان دهم که جهان تا ابد هم مجنونی مثل من نبیند!

الهی الهی! نجاتم ده که زارم

در عشق معشوقه ام از جان خود بیزارم

نجاتم ده که دیگر راهی جز تو نیست

در راهی که رفته ام دیگر مجالم نیست

الهی تو قاضی القضات آسمانهای، دوسیه ام را زود بخوان که دیگر مجالم نیست

الهی از بند برهانم

که روم بسوی معشوقه ام

درین راه کمکم کن دستم گیر، نیروی دیگرم بخش

که جز تو دیگر ياورم نیست

الهی همه دوستانم بی وفا گشتند

راه اول را گم کرده، راه آخرم تویي، دستم گیر و بدادم رَس

ورنه آنچنان در حضورت گریه و فغان کنم

که عرشت بگرید بامن

الهی آنگونه با من مکن که هستم

بدادم رَس که بی آدرسم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, ] [ 6:22 PM ] [ بريالي محمدي ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

((به وبلاگ من خوش آمدید)) برای يك بار پريدن، هزار هزار بار فرو افتادم. ::: ::: ::: هیچ انسانی دوست ندارد بمیرد، اما همه آنها دوست دارند به " بهشت " بروند... اما ای انسانها... برای رفتن به " بهشت " ... اول باید مرد. ::: ::: ::: ::: ::: ::: هيچ وقت رازت را به کسي نگو. وقتي خودت نميتواني حفظش کني چطور انتظار داري کسي ديگري براي شما راز نگهداره. محمدي محصل دانشكده طب در کشور ترکیه-آنکارا Mohammadi studying Medicine College in Turkiye-Ankara WWW.Farahnama.loxblog.com
موضوعات وب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 36
بازدید ماه : 1314
بازدید کل : 4744
تعداد مطالب : 228
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت



تماس با ما

آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس





برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب


Pichak go Up

.

.

.

<-PollName->

<-PollItems->

قرآن آنلاین
http://s1.picofile.com/shiat/giv.gif
(بهترین لینک باکس)

  • دانلود فیلم
  • قالب وبلاگ